ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

عاشقانه

دخترم  چشمات رو باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبات شد زیبایی های دنیا از اومدن تو پیدا شد ، روزها گذشت و چهره زیبات در آسمون دلم آفتابی شد دریای زندگی به داشتن مرواریدی مثل تو می نازه ، همه زیبایی های دنیا با اومدن تو میاد و اینگونه زندگی با تو زیبا میشه ، اینگونه چشمام با دیدن تو عاشق میشه ...
30 آذر 1392

روزهای پایانی آبانماه وعکسای متفرقه از ثمین جونی

سلام نازنین دخترم قشنگ مامان این مدت کمتر به این دنیای مجازی اومدم وبیشتر توی دنیای واقعی باتو وکارای شیرینت بودم خوشگلم چقدر بلبل زبون شدی وچقدر خوبه که همش باتو هستم هرلحظه وثانیه رو با تو فرشته نازم میگذرونم واین نهایت خوشبختیه خوشگلکم از ماجراهای این مدت غیبتم برات بگم که: دقیقا مثل پارسال که  یک هفته به تاسوعا وعاشورا اولین دندونت دراومد امسالم درست همون موقع  دندون 15 و 16 در اومد خداروشکر اصلا اذیت نشدی اما برا خاطر سرماخوردگی کمی کسل بودی وبرا تاسوعا وعاشورا هم آقاجون اینا مراسم داشتن وماهم  سه شنبه شب رفتیم روستای آقا اینا اما ایکاش نمیرفتیم چون اصلا برامن وشما روزای خوبی نبودالبته&nbs...
12 آذر 1392

نازنین دختر ما

سلام گل نازم عشق مامان قشنگم تو این چند روز همش خونه بودیم وکمتر بیرون رفتی عزیزم آخه سه تایی سرما خورده شدیم وبی حوصله نازنینم سردرد وبی حالی ومریضیم یه طرف، تو یه طرف اینکه سرما خوردی وهمزمانم دندون در میوردی از اشتها افتاده بودی دیگه از خودم فراموش کرده بودم وهمش غصم تو بودی نازنین مامان اما خداروشکر مقاوم بودی وداری زود خوب میشی واز اون دسته  نیستی که خودت بیحال بگیری وهمش غر بزنی همون جور پر انرژی وشاد وهمش بازی گوشی تازگیاهم به قول خودت به آناز خیلی وابسته شدی وهمش میری پشت در وصداش میزنی خلاصه یا شما اون وری یا آناز خونه ماست کلی ذوق زده وخوشحالی وقتی آناز وامیر علی با هم میان خونمون همش دوست داری...
12 آذر 1392

روزانه های ما

سلام عزیزجونم نازنینم تو این مدت کلی عکس ازت  دارم که دوست دارم تمامش برات بذارم اما نمیشه دیگههههههههههههههه فقط این بگم که تازگیا دستت به دستگیره در میرسه ویاد گرفتی در باز کنی و همش میری دم در ومیخوای بپری بیرون وبری پیش فرهناز(دختر ناز همسایمون) که کلی باهم دوست شدید منم اگه حواسم نباشه میبینم خانمی رفته ودر باز کرده وداری با دستای کوچولوت میکوبی به  درخونشون ومیگی آناز الهی قربونت برم من یه مدتی هم یاد دوران بچگیت اوفتادی ومیری کریر تو میاری ومیرتوش میگی تاب تاب عباسی وماهم باید تکونت بدیم   عزیزم ژست گرفته ومودب شده ثمین وآناز دوتا دوست مهربون ...
12 آذر 1392

عید سیده کوچولوی من مبارک باشه خوشگلم

لباس عید بپوش ومیان شهر قلبم بیا که عید بی تو فقط برگه ای ست در تقویم   دختر نازنینم ثمینم روزهای زندگیمان گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی به گرمای وجود پر برکتت درثانیه ثانیه خوشبختیمان ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت دلم میخواهد تمام وجودم در دستان تو کودک 21 ماه ام باشدکه معنای کامل آرامش را دریابم وتنها آنجاست که مکان امن عاشقانه های من است بعداََنوشت: عزیزم دختر نازنینم سلام مامان جون امروز هم تمام شد چقدر روز ...
12 آذر 1392

این روزای ما وسه روز سفر پاییزی به مشهد

عزیز جونم نفسم خیلی وقته که از شیرینکاریات  وماجراهایی که برامون اتفاق افتاده ننوشتم اصلا فرصت نشد راستش شب زنده داریامم تموم شده نمیدونم چرا خوبالو شدم و یهوی در کمال تعجب ساعت 12 شب دیگه خوابم برده ،فکرکن قشنگم تو این مدت خیلی خانم شدی دخترنازم به مامانی تو کارای خونه کمک میکنه البته درحد خودت اگه آشغالی تو خونه باشه برمیداری ومیاری میندازی توظرف شویی لیوان آب که میخوری به اصرار میخوای بزاری تو ظرف شویی یا روی میز وسایلت و جمع میکنی ومیبری تو اتاقت و....کلی کاری خوب دیگه ثمین جونم  چندروز هوا خیلی سرد شد ومنم با لباسای زمستونیت میبردمت بیرون ومهمونی کلی خوش تیپ شده بودی وهمش برا مامانی ژست میگرفتی ومودب میش...
12 آذر 1392

هفته پیش بروایت تصویر

عزیزم دخترم نازمن هفته پیش هفته بازی کردن شما با دوستای عزیزت بود اول اینکه جمعه بعدازظهر رفتیم بهشت فضل سر مزار مامانی اما اولش رفتی سوپرمارکت خرید وبعد از اونجارفتیم پیش دو قلو های خاله سمانه شما هم کلی با عروسکاشون بازی کردی وخوش گذروندی یکشنبه بعدازظهرهم رفتیم خونه مامانی خاله سمیرا ودختربرادرش کیانا جون هم اونجا بود کیانا فقط 6روز از شما بزرگتره اما ماشاله خیلی شیرین زبون بود وهمه کلمات تکرار میکرد به شما میگفت تمین اولش یکم خجالت میکشیدی اما بعدش دیگه قلدور شده بودی ودوتایی خونه رو سرتون گذاشته بودید ثمین درحال نای نای کردن ...
12 آذر 1392

ماجرای این ویروس بد

سلام دخترکم بالاخره این روزایی که کلافم کرد داره تمام میشه  عزیزم همه لحظات  با عشق تو سپری میشن الان که دارم برات می نویسم   سرما خوردی  و خوابی... موقع خواب و بیداری  دهنت و باز و بسته میکنی آخه بینیت کیپ شده ... منی که شیرینتر از خواب چیزی سراغ نداشتم   5 روزه   پا به پای نفسهات بیدارم  با هر ناله کردنت تو خواب میمیرم  و زنده می شم  اون شب که تب داشتی دستاتو گرفته بودم تو دستم مدام بوسه میزدم نمی تونستم جلو اشکامو بگیرم  .. دخترکم  مراقب خودت باش  تو برا من وآقا  عزیزترین  موجود عالمی من وآقا  عا...
12 آذر 1392